گروه درمانی
تاریخچه گروه درمانی
در آغاز قرن بیستم، بیماری سل اپیدمیک بود. جوزف پرات انترن بیمارستان ایالتی بوستون در پی پاسخ به این سوال که آیا بیماران وقتی فرصت ارتباط و تبادل نظرات برآیند آیا میتوانند تسکینی برای آلام خودشان فراهم سازند. در نتیجه او در بخش بیماران، کلاسهای کنترل فکر راه انداخت. در این کلاسها با مشارکت بیماران گامهای چگونگی مقابله با بیماری را آموزش داد و خیلی زود تحت تاثیر قدرت مولفههای تعاملی گروه قرار گرفت. پرات پیشگام و پیش بینی کننده بسیاری از مولفههایی است که در رویکردهای معاصر گروه درمانی دیده میشود. پرات از درمان گروهی برای بسیاری از جمعیتهای بیمار استفاده کرد از جمله سرطان پستان، سندرم مثانه تحریک پذیر، مشکلات قلبی، لوپوس و غیره. او اولین نمونه از گروه درمانی متجانس یعنی افرادی که به واسطه مشکل واحدی دور هم جمع میشوند، راه انداخت.
در دهه اول قرن بیست ال کودی مارش چارچوب درمان گروهی را برای جمعیتهای روانپزشکی به کار برد. رویکرد وی، چند بعدی بود و در آن از سخنرانی، هنر، موسیقی و رقص بهره میجست. مارش متوجه شد در گروه درمانی فرآیندهایی چون رفتارهای نوع دوستانه، یافتن پایه مشترک در افکار و احساسات گروه، تجربه پذیرش و لذت شکل میگیرد که همگی تسکین دهنده رنج اعضا میباشد. جمله مشهور« گروه افراد را بیمار کرده و گروه آن ها را درمان خواهد کرد»، از اوست.
در دهه بعدی یعنی از 1919 به بعد ادوارد لازل از رویکرد گروهی به منظور درمان افراد اسکیزوفرنیک و دو قطبی در بیمارستان الیزابت شهر واشنگتن استفاده کرد. او از مفاهیم روانکاوانه در درمان بهره میجست و معتقد بود اگر بیماران دریابند که علایمشان فهم پذیر است آن نشانه ها احتمالاً فرو کاهش یافت.
مک دوگال روانشناس آمریکایی، در دهه سوم قرن 20 به حیات ذهنی جمعی علاقمندی نشان داد و معتقد بود در گروه های بزرگ، عملکرد اعضا به سطوح بدوی تر نزول میکند، اما او میان گروه های سازمان یافته و بدون سازمان تمایز قائل بود. گروههای سازمان یافته ظرفیت برای کار دارند و مانند گروههای سازمان نایافته تحت سلطه حیات تکانهای خودشان قرار نمیگیرند. این تمایز مورد قبول و نظرورزی متفکران بعدی قرار گرفت و این سوال دنبال میشد که آیا حیات گروهی، خطرناک است یا نوید بخش. تعیین و تعریف فروید از نقش همانند سازی و همدلی درباره ایجاد تغییر، در دیدگاه گروه درمانی، بسیار تاثیرگذار بود .
تریگنت بارو برای نخستین بار گروههای تجربهای را با دانشجویان، بیماران و همکاران به راه انداخت. بنا به عقیده او در گروه درمانی فرآیندی به راه میافتد. که به واسطه آن اعضا از تصاویر و ماسکهای روزمره خود آزاد میشوند. بارو نخستین نظریه پردازی است که از اصطلاح « گروه به مثابه یک کل» استفاده کرد. یعنی نخستین شخصی است که پدیدارهای گروهی فراسوی رفتارها و واکنش های هر عضو خاص را تشخیص داد.
در دوره گسترش پس از جنگ، گروه درمانی رشد و گسترش یافت افرادی که در این حوزه نقش داشتند عبارتند از: بیون نظریه پرداز بریتانیایی که زندگی ناهشیار گروه را از ورای لنز نظریه ارتباط موضوعی ملانی کلاین مورد بررسی قرار داد. فرضیه پایه مبنی بر این است که الگو یا فرهنگهای گروه به مثابه یک کل بر نیازهای ناهشیارشان استوار است. بیون معتقد بود که درمانگر باید از لحاظ تفسیری نه به افراد بلکه به پویاییهای گروه به مثابه یک کل توجه کند. لوین یک فرانظریه از زندگی گروهی ارائه داد. سایر نظریه پردازان اشاره کرده بودند که کل حیات گروهی، حاصل تجمع مشارکت کنندگان خاص است. موضع لوین این بود که گروه، ویژگیهایی را حائز است که فراتر از ویژگیهای هر فرد است. اصطلاح پویاییهای گروهی را لوین اولین بار به کار برد. نهضت بهداشت روانی جامعه نگر در دهه 60 میلادی بر استفاده وسیعتر گروه درمانی اثر گذاشت. در دهه 60، پانصد مرکز بهداشت روانی شکل گرفت که به ارائه خدمات بهداشتی میپرداختند. مدلهای درمان های کوتاه مدت در دهه 80 و90 میلادی شکل گرفتند. عمومیت مداخلات شناختی_ رفتاری افزایش یافت. روند دیگر که شکل گرفت این بود که درمانگران مسئولیت یافتند تا مفید بودن خدمات درمانی شان را نشان دهند. در نتیجه شیوههای ارزیابی مداخلات درمانی دقیق تر شد. در دهه های 80 و90، دیگر کسی نمیپرسید آیا گروه درمانی موثر است بلکه میپرسیدند آیا رویکرد X درمورد این مشکل در این چارچوب زمانی و در این موقعیت، موثر است. رویکردهای شناختی_ رفتاری، در اکثر تحقیقات اعتبار وسیعتری نسبت به رویکردهای بین فردی نشان دادند. اقتباس و تاثیر پذیری دیدگاه ها از هم بیشتر شد. آموزش و تربیت، تمرکز بیشتر یافت و تاکید بر آموزش مستمر صورت گرفت به وجود حقوقی و اخلاق حرفه ای نیز توجه بیشتر شد. مداخله در بحران به شکل گروهی نیز شکل گرفت.
منبع: مرکز روانشناسی ماهان