مواضع زندگی در تحلیل رفتار متقابل
در مقاله های پیشین به بررسی تاریخچه تحلیل رفتار متقابل و نظریه شخصیت پرداختیم، در مقاله پیش رو مواضع زندگی در تحلیل رفتار متقابل را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
مواضع زندگی
در شیوه تحلیل تبادلی اعتقاد بر آن است که فرد در ارتباط با خود و دیگران به چهار نوع نتیجهگیری دست مییابد که موقعیت زندگی او را مشخص میکنند و رفتار او را تحت الاشعاع قرار میدهند. موضع زندگی خلاصهای از اعتقاد به اینکه من چگونه هستم و دیگران چگونه هستند را شامل میشود. چهار موضع زندگی عبارتند از: 1) من خوب نیستم - تو خوبی، 2) من خوب نیستم - تو خوب نیستی، 3) من خوبم - تو خوب نیستی، 4) من خوبم - تو خوبی. موضع اول و همگانی کودکان، خوب بودن است مگر اینکه فرآیند تربیت کردن آنها را متقاعد ساخته باشد که خوب نیستند. یا آنگونه که برن معتقد است، کودکان به صورت شاهزاده و شاهزاده خانوم به دنیا میآیند تا اینکه والدین آنها را به قورباغه تبدیل میکنند.
- نگرش «من خوب نیستم، تو خوب هستی»: این نگرش اولین تصمیم موقتی است که کودک بر مبنای تجارب اولیه زندگیش بدان معتقد میشود. اواخر دو سالگی یا این نگرش در کودک تثبیت میشود یا کودک نگرشهای دوم و سوم را میپذیرد. افرادی که نتیجه گرفتهاند «من خوب نیستم - تو خوبی»، در حضور کسانی که به نظر آنها خوب هستند، همواره از احساسهای حقارت رنج میبرند. این موضع زندگی میتواند به کنارهگیری از دیگران منجر شود زیرا ماندن در حضور آنها و مرتبا یادآور شدن به خود که خوب نیستم بسیار عذاب آور است. کنارهگیری، موضع خوب نبودن را دوباره تایید میکند .
- نگرش «من خوب نیستم_ تو خوب نیستی»: در پایان یک سالگی در زندگی کودک اتفاق مهمی به وقوع میپیوندد و آن این است که راه رفتن را آغاز میکند و دیگر نیاز به این ندارد که دیگران او را بغل کنند و از جایی به جایی ببرند. به عبارت دیگر، پیدایش این رفتار وابستگی کودک را به مادرش کاهش میدهد. از سوی دیگر، آسایش موجود در سال اول زندگی به سر میرسد، و چنانچه این دشواری و سختی ادامه یابد، کودک نتیجه میگیرد که «من خوب نیستم - تو خوب نیستی». در این مرحله رشد حالت «من بالغ» متوقف میشود، زیرا از دیگران تحریک و نوازشی دریافت نمیدارد. پس فرد در این موقعیت تسلیم میشود و امیدش را از دست میدهد و صرفا در زندگی به سازشکاری میپردازد. برقرار کردن تماس با افرادی که نتیجه گرفتهاند «من خوب نیستم و تو هم خوب نیستی» از همه دشوارتر است. چرا آنان باید به کسانی پاسخ دهند که خوب نیستند؟ اگر این افراد دست به خودکشی نزنند و یا دیگران و خودشان را نابود نکنند، فقط زنده میمانند. سرنوشت آنها انزوای شدید اسکیزوفرنیک یا افسردگی اساسی است.
- نگرش «من خوب هستم_ تو خوب نیستی»: کودکی که دائما توسط والدینش تنبیه میشود، ممکن است به چنین نگرشی تغییر حالت دهد. این موقعیت در سنین دو و یا سه سالگی پیش میآید. چنین نگرشی برای کودک تصمیم نجات بخش زندگی است. این نوع کودک از عینی بودن در برخورد با وقایع زندگیش ناتوان است و همواره گناهان را به گردن دیگران میاندازد و علل شکستهایش را در دیگران جستجو میکند. چنین افرادی فاقد وجدان اجتماعی هستند. استعمار کردن دیگران، دستبرد زدن به دیگران، کلک زدن به دیگران، یا موفق شدن به قیمت بدبختی دیگران مهر تاییدی است بر اینکه این فرد کاملا در مورد اینکه «من خوبم و تو خوب نیستی» به نتیجه درستی رسیده است .
- نگرش «من خوب هستم_ تو خوبی »: در این نگرش امیدواری وجود دارد، و از نظر کمی این حالت با حالات قبل تفاوت دارد. سه حالت اولیه به طور نا آگاهانه و در سنین اولیه زندگی اتفاق میافتد. از آنجا که این نگرش یک تصمیم شفاهی و آگاهانه است، اطلاعات زیادی را درباره فرد و دیگران میتوان در آن یافت. سه حالت اولیه اصولا بر احساسات متکی هستند، در حالی که حالت چهارم بر افکار و ایمان و عمل استوار است.
منبع: مرکز روانشناسی ماهان