تاریخچه اضطراب
اضطراب تاریخچه طولانی دارد، انسانها از زمان خلقت با اضطراب دست به گریبان بوده اند. واژه اضطراب برگرفته از یک واژه آلمانی به معنای ترس میباشد. در این مقاله به بررسی تاریخچه اضطراب خواهیم پرداخت.
تاریخچه اضطراب
تا سال های اخیر اختلالهای اضطرابی را در مقوله روانآزردگیها قرار میدادند. این اصطلاح در قرن هجدهم توسط پزشک اسکاتلندی، ویلیام کولن، به کار برده شده بود و یک اختلال عصب شناختی را که به عنوان متعددی از اختلال های رفتاری منجر میشد، مشخص میکرد.
در خلال قرن نوزدهم، کسانی را که به رغم سلامت ظاهری جسمانی، دارای رفتارهای انعطاف پذیر و خود- تخریبگر بودند، به عنوان (روانآزرده) متمایز میکردند و این گونه تصور میشد که این اشخاص از نارسا کنشوری ناشناختهای رنج میبرند. سپس در جریان سالهای پایانی قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، دیدگاه مبتنی بر پدیدآیی زیست شناختی روان آزردگی، جای خود را به دیدگاه فروید مبتنی بر پدیدآیی روان شناختی داد. فروید اصطلاح روان آزردگی را به معنای دیگری به کار برد و بر این تاکید کرد که این اختلال از علل جسمانی ناشی نمیشود، بلکه ریشه در اضطراب دارد. بدین معنا که وقتی خاطرات و امیال سرکوب شدۀ ناهشیاری به سطح هشیاری راه یابند، اضطراب به منزلۀ علامت هشدار دهندۀ پایگاه (من) آشکار میشود و رفتارهای نوروزی به عنوان شیوه بیان اضطراب و یا دفاع علیه آن قلمداد میشوند.
این نظریه فروید به صورت گسترده ای مورد پذیرش قرار گرفت و مبنای طبقه بندی روانآزردگیها را در طبقه بندی تشخیصی و آماری انجمن روانپزشکی آمریکا (DSM) تشکیل داد. به عنوان مثال در دومین طبقه بندی این مجموعه تشخیصی و آماری (DSM II) روانآزردگی بدین گونه تعریف شده است: "اضطراب به منزله خصیصه اصلی روانآزردگیها است و میتواند به گونهای مستقیم بیان شود یا آنکه ناهشیارانه و خود به خود براساس مکانیزم های روان شناختی مختلف مهار گردد".
آشکارا مشاهده می شود که این تعریف به طور دقیق با دیدگاه فروید مطابقت دارد.
در دهههای اخیر، نظریه پردازان مختلف و به خصوص نظریه پردازان رفتاری نگر، به مخالفت با این دیدگاه پرداخته اند. انتقاد اصلی آنها متوجه این نکته است که روانآزردگی به گسترهای وسیعتر از آنچه در وضع کنونی، تحت عنوان اختلالهای اضطرابی مشخص میشود پوشش میدهد. به عنوان مثال، در آنچه اختلال تبدیل نامیده میشود، اختلالی که مبین از دست دادن غیرارادی پارهای از کنشهای حسی یا حرکتی (مانند دیدن، شنیدن یا راه رفتن است، فرد به هیچ وجه دچار حالت درماندگی نمیشود، در صورتی که از دیدگاه روانپویشی، این تبدیلها به عنوان مکانیزهای دفاعی اضطرابی تلقی میشوند، موضعی که به رغم تبیین بازخورد (بی تفاوتی تمام عیار) این بیماران، جنبه استنباطی دارد و بر دادههای قابل مشاهده مبتنی نیست. در حالی که (یک نظام طبقه بندی قابل اعتماد نمیتواند بر استنباط متکی باشد).
مسلم است که انتقادهای دیگری نیز در این باره عنوان شدهاند. پارهای از مؤلفان، اضطراب را مانند هوش، سازهای استنباطی میدانند که بر اساس گزارشهای فاعلی، رفتارهای اجتنابی و علائم فیزیولوژیکی سنجیده میشود، در حالی که هنوز دربارۀ شیوه های سنجش این نشانه های اضطرابی و چگونگی بروز آنها در افراد متفاوت، اتفاق نظر وجود ندارد.
مشکل اصلی این است که اضطراب در افراد مختلف به گونههای متفاوت بیان میشود. به عنوان مثال، پارهای از بیماران مضطرب، علائم آشکار فیزیولوژیکی را نشان میدهند بی آنکه از حالات هیجانی شاکی باشند و بالعکس، پاره ای دیگر به برانگیختگیهای هیجانی اشاره دارد.
اضطراب را نمیتوان در قلمرو آنچه تحت عنوان روان آزردگی مشخص میشود، محدود کرد. چرا که چنین احساسی نه تنها در افراد بهنجار وجود دارد، بلکه بیماران افسرده، روان گسسته و منحرفان جنسی هم از این حالت رنج میبرند. این جنبه گسترده اضطراب نیز مشکلات بیشتری را در راه فراهم کردن ضوابط تشخیصی، ایجاد میکند.
در حد خطوط کلی میتوان گفت که اختلالهای اضطرابی به مجموعهای از اختلالها پوشش میدهند که اضطراب یکی از نشانههای اصلی آنهاست. وجه مشترک این اختلالها، رنج روانی و بخصوص حالت اضطرابی است که به صورت محض یا همراه با نشانههای دیگر، متجلی میشود. بنابراین با در نظر گرفتن موضع گیری های مختلف متخصصان در این زمینه و همچنین با توجه به وجه مشترک این اختلالها، میتوان پذیرفت که هر اختلالی که نشانه اصلی آن اضطراب است، خواه این اضطراب به صورت حاد یا پراکنده و مبهم آشکار شود، خواه مزمن یا متناوب باشد، خواه به موقعیتهای معین وابسته باشد یا آنکه در موقعیتهای متنوع بروز کند، میتواند در قلمرو اختلالهای اضطرابی قرار گیرد.
منبع: مرکز روانشناسی ماهان